النا لپ گلیالنا لپ گلی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
پیوند عشق من و باباپیوند عشق من و بابا، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
بابای النابابای النا، تا این لحظه: 44 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

دفترچه خاطرات النا جان

اولین عید النا جان در اهواز

1393/2/27 14:01
نویسنده : مامان ویدا
206 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزیزتر از جانم

امروز که وقتم یه کم خلوت شد زود تصمیم گرفتم که به ویلاگت یه سری بزنم و برات از نوروز بنویسم .دختر زیبای من شما اولین لحظه سال نو را در اهواز کنار مامان و بابا جون اهوازی سپری کردی.و بابا جون برات بلند بلند مقلب القلوب می خوند .تو هم طبق معمول لبخند قشنگت روی لب هات نشسته بود.

من و بابا هدایت هم خیلی خیلی دعا کردیم هم برای شما هم برای همه ی عزیزانمون.اما من یه دعای ویِِژه هم کردم می دونی چی بود.؟؟؟؟؟؟؟niniweblog.com

گفتم :خدایا به حق  محمد و ال محمد نی نی های خوب و خوشکل و سالم و صالح به آجی ندا عطا کن.امین یا رب العالمین.

خوب جونم  برات بگه از دید و بازدید ها

ما طبق روال همیشه اول رفتیم خدمت مامان برزگ و بابابزرگ .همه اونجا بودند فقط جای دایی امیر خالی بود از همه عیدی گرفتیم .اما شما فقط به دادش سامان و آجی نگین عیدی دادی.

النا جان پول ها چون رنگارنگ هستند برای تو خیلی جذاب هستند والبته امیدوارم خوب یاد بگیری پول ها را چطوری و کجا خرج کنیniniweblog.com

النای مهربون ما تو ایام نوروز خونه بزرگتر ها رفتیم و همه هم برای بازدید آمدند خونه مادر جون و چون تو خیلی شیرینی برای همه نقطه توجه بودی.(از اینکه خدا تو را به من داده خوشحالم و خیلی خدا را شکر میکنم)

راستی سوم فروردین وقتی که دایی امیر هم از دبی آمد به اتفاق خاله ماریا و دایی محمد و خاله نداو مامان و بابابزرگ و مامان جون و بابا جون همگی رفتیم اطراف شهر مسجد سلیمان دایی محمد و دایی امیر  یه بره تپلی و خوشکل خریدند و برای اینکه تو سال جدید هممون سالم و بی خطر باشیم قربونمی کردند .همون روز از گوشتش کباب درست کردند و شما برای اولین بار شیشلیک را با اون دندون ها نصفه و نیمه ات امتحان کردی.اینقدر دوست داشتی که تا من و بابا میخواستیم استخون را از دستت بگیریم جیغ میزدی و گریه می کردی خلاصه خیلی دوست داشتی و حسابی گوشت نجویده قورت دادی تازه تا سه روز شکمت کار نکرد و هی بداخلاقی می کردی.(راستی بگم  که گوشت دوست داشتنت به بابا هدایت برده چون اون هم عاشق کباب شیشلیک است).

مامان ما تا یازهم فروردین اهواز بودیم و تا پانزدهم رفتیم دزفول خونه خاله ندا و مهمونی خونه دوست و ها و فامیل های بابا هدایت بعدش هم راهافتادیم به سمت تهران بزرگ.برای آغاز یه سال کاری خوب.

شما هم تموم راه خیلی خیلی دختر خوبی بودی و از رفتار مشخص بود که عاشق سفری .

از خدای خوب و مهربون تشکر میکنم که تو را به من عطا کرده .هزاران بار الحمد الله

در نهایت از عکس های نوروز یه چند تایی را برات آپلود میکنم.

دوستت دارم فرشتهههههههههههههههههه.آش رشتههههههههههههههههه بابات بزغاله کشتههههههههههه

این یه عکس از شماو بابا

 

و این هم شما در آزارا دایی علی ...

پسندها (1)

نظرات (1)

خاله ندا
13 خرداد 93 16:42
ماشاالله به جونت نفسم