آخرین واکسن نوزادی دخترم

سلام دختر مهربونم سلام محبت خدا سلام وجودم

عبور روزهای سرد پاییزی و آمدن زمستان سرد نشان از عبور زمان و پیرشدن ما میده اما بهترین آوازش رشد و شکوفایی دخترم است.

رسماً امروز یک سال و نیمه شدی و 18 ماه از تولد گلم میگذره.خوشحالم می دونی چرا؟ چون با تو اینقدر خوشم که اصلا متوچه عبور ساعت و روز و ماه نمیشم چه برسه به فصل

توی این ماه شما باید آخرین واکسنت را بزنی و به سلامتی دیگه واکسن نداری تا اول دبستان

همه میگن واکسن سختی است .خدا به من و بابا رحم کنه .آخه ما دست تنها هستیم و اگه تب شما بالا بره مطمئن هستم که خیلی مصطرب میشیم.

النا جان نمی دونم که تو کی می تونی خودت از دست نوشته هام بخونی اما همه اینها را مینویسم تا با خوندنشون بدونی که چقدر برام عزیزی.

روزهایی که میام سرکار و احساس میکنم که شاید یه کم مریض و یا کم حالی همش مصطرب هستم.همش میگم کاش خونه بودم تا خودم از دخترم مراقبت می کردم اما حیف که نمیشه.می دونم تو هم که یه روز بزرگ شدی بهم میگی مامان کار خوبی کردی که موقعیت اجتماعیت را به خاطر من خراب نکردی.امیدوارم

دخترم میخوام برات کلی عکس بگذارم که باید برات اونها را اپلود کنم پس کمتر صحبت میکنم و بیشتر برات عکس میگذارم .امیدوارم اونایی هم  که وبلاگت را میخونن خوششون بیاد و برات نظر بگذارند.

از امروز قدت شما تا حد درخت روی کمدت شده ماشاالله ماشالله

تازه دیگه خودت می تونی درب کشو را باز کنی ببین

این هم سایز پا ی شماست.دختر سه گوشی زیبااااااااااااااااااااااااااااا

این آقا عمو محمد ،‌همسر خاله سمیه است.ایشون شما را خیلی دوست داره از دفول مهمون ما بودند .ما هم برای تفریح آوردیمشون پارک ارم .عمو محمد با این حالت تمام پارک شما را گرداند و تو هم کلی خوشحالی کردی.(بیا دعا کنیم براشون که خدا زود زود بهشون نی نی های خوب و خوشکل و سالم و صالح خدا بده .ان شاالله)

فدای چشم هات قشنگت نازنین.بای بوس