النا لپ گلیالنا لپ گلی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
پیوند عشق من و باباپیوند عشق من و بابا، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
بابای النابابای النا، تا این لحظه: 44 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

دفترچه خاطرات النا جان

النا جون و بزرگ شدنش

1393/11/1 13:31
نویسنده : مامان ویدا
190 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام ستاره، دختر طلا کی داره

سلام غنچه ی گلم ،‌ سلام بهترین دختر خدا، سلام خانم خانما

روزها تند تند میگذرند و شما روز به روز بزرگ تر میشی .عشق و من وبابا هم به تو چند برابر تر میشه.تو بهترینی؛ بهترین بهترین و خیلی خوب و مهربونی.

مهربونیت را من نمی گم همه میگن.میگن دخترت قلب مهربونی داره و عاشق محبت کردنه .

مامانی خوشحالم که نظر دیگران نسبت به تو خیلی خیلی خوب و عالیه .همیشه برات دعا میکنم که عاقبت هم مثل قلب مهربونت خوب خوب باشه.

دخترم امروز که دارم برات می نویسم یک سال و هفت ماهه شدی .

واکسن یک سال و نیمه  ایی شما خیلی خیلی سخت بود، هم برای تو هم برای ما اما گذشت.اما به  لطف خدا و نذر و نیاز هایی که برات کردیم سه روز سخت تمام شد و شما الان سر حال ،خاطره ی واکسن زدنت را فراموش کردی.

این عکس را ببین...

الهی که همیشه سر حال باشی.یه حمام آب گرم بعد از سه روز بیماری می چسبه مگر نه!!!!!

مامان گلی سال مادر بزرگت داره نزدیک میشه و ما باید به دزفول سفر کنیم. سفر با ماشین برای تو خسته کننده است دعا میکنم که بهت سخت نگذره.

النای مامان شما الان میتونی خیلی زیبا نقاشی کنی.یه دفتر  زیبا داری که معمولا نقاشی هات را انجا میکشی.وقتی میام که نقاشی هات را ببینم برام تعریف میکنی که چی کشیدی و منم کلی ذوق میکنم.و خدا را شاکرم.

عاشقانه دوستت دارم .زیباترین هدیه خدا

نازنین دخترم شما الان میتوانی به خاله بگی خال به عمو بگی عم و دایی علی مهربون را همون علیییییی صدا میزنی .به بیا میگی با ،به بریم  ییم ، اما خیلی از کلمات را هم می توانی کامل بگی مثلا مامان بابا ده ده به به  آب و ...

دخترم تا این سن بلده صدای بعضی از حیوانات را در بیاره مثلا پیشی (میوووووو) هاپو(هاپ هاپ) خروس(قوقولی)مرغ(قد قدا) و حتی جوجه (جیک جیک)  تازه مامان وقتی بابا بهت میگه اسب چی میگه شما میگی (پیتکو پیتکو) تازه خودت هم مثل اسب خودت را بالا و پایین می ندازی.

دخترم تا امروز بلده شعر را با کمک مامان جون مهربونش هم خونی کنه ؛

مامان جون میگه : عموزنجیرباف

النا میگه: بللللللله

مامان جون :زنجیر منو بافتی

النا: بللللللللله

مامان جون :پشت کوه انداختی

النا: بللللللللله

مامان جون : بابا امده

النا: چی چی

مامان جون : نخود و کشمش برا النا با صدای خروس

النا : قوقولی قوقولللللللل

و شعر

مامان : یه توپ دارم

النا :قلقلقلییییییییی

مامان :سرخ و سفید و

النا : آآآآآآآآآآآابی

مامان : می زنم زمین

النا : هووووووووا

مامان : نمی دونی تا

النا:‌جاااااااا

مامان :‌من این توپ را

النا : نههههههههه

مامان : مشقام را خوب

النا : نننننی

مامان :‌مامان بهم عیدی داد یه توپ

النا : قلقلیییییییییییی

و شعر

مامان جون:النا صبح که از خواب پامیشه یه کمی ورزش میکنه تو

النا : باغچه

مامان جون : گردش میکنه صدا میزنه

النا : مامان بابااااااااا

مامان جون :چایی را بریزتو

النا : وووووون

مامان جون: وقتی چایی را نوشیده

النا:مامانی بابایییییی

مامان جون :بوشیده دویدم و دویدم به

النا : مهههههههه

مامان جون :رسیدم.

النا ی زیبایم  تو مرکز عشق و علاقه من و بابا به همدیگه هستی و من خدا را همیشه شکرگزارم.

پسندها (1)

نظرات (0)