سفر و کلی هدیه
سلام دختر مهربونم سلام خانم خانما
امروز 8/11/93 است و شما الان دقیقاً یک سال و هفت ماه و بیست و پنج روزه شدی.
اول می خوام یه خبر خوش بدم اونم اینه که تو از دیروز برای اولین بار تونستی یه جمله ی سه کلمه ایی بگی.
باور من و بابا نمی شد اما تو خیلی یک دفعه ایی شروع کردی و گفتی تاب تاب عباسسسسس
تاب تاب عباسسسسسسسسس
من و بابا از خوشحالی بال در آوردیم و خدای مهربون را برای نعمتش شکر کردیم.
مامان ما برای سال مادربزرگت به دزفول سفر کردیم و به لطف خدا مراسم بسیار عالی برگزار شد.
اما وقتی برای دیدن مادرجون و پدر جون به اهواز سفر کردیم پدر جون برات یه سوپرایز داشت ببین....
شما هم زود زود حس مالکیتت گل کرد و همش می گرفتیش دستت و می گفتی من من
دایی محمد و زن دایی اشرف مهربون هم برات یه آقای گاو آوردند و توکلی خوشحال شدی ببین
این هم اولین قلک زندگیت.
تازه خاله ندا هم برات یه بلوز و شلوار خوشکل خریده بود که متاسفانه من یادم رفته برات عکسش را بگیرم .ببخشید.
در نهایت سفر خوبی بود و اگر خدا بخواهد بار بعدی باید برای نوروز بریم پیششون.
تو هم که روز به روز داری بزرگتر میشی.
مامان شما دیگه پوشک نمی شی.یعنی خودت نخواستی که از هفته ی پیش پوشکت کنم و این مرحله را هم داری خیلی خوب پیش می بری .
مرحله ی بعدی گرفتن شما از شیر است که یاحسین خیلی سخته خیلی.
النا تو هر شب باید با بابایی کشتی بگیری و کلی با هم شادی کنید .منم هی براتون هورا بکشم و تشویقتون کنم.
دوسستت دارم و خدا نگه دار