النا لپ گلیالنا لپ گلی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
پیوند عشق من و باباپیوند عشق من و بابا، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 38 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
بابای النابابای النا، تا این لحظه: 44 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

دفترچه خاطرات النا جان

اولین عید النا جان در اهواز

سلام دختر عزیزتر از جانم امروز که وقتم یه کم خلوت شد زود تصمیم گرفتم که به ویلاگت یه سری بزنم و برات از نوروز بنویسم .دختر زیبای من شما اولین لحظه سال نو را در اهواز کنار مامان و بابا جون اهوازی سپری کردی.و بابا جون برات بلند بلند مقلب القلوب می خوند .تو هم طبق معمول لبخند قشنگت روی لب هات نشسته بود. من و بابا هدایت هم خیلی خیلی دعا کردیم هم برای شما هم برای همه ی عزیزانمون.اما من یه دعای ویِِژه هم کردم می دونی چی بود.؟؟؟؟؟؟؟ گفتم :خدایا به حق  محمد و ال محمد نی نی های خوب و خوشکل و سالم و صالح به آجی ندا عطا کن.امین یا رب العالمین. خوب جونم  برات بگه از دید و بازدید ها ما طبق روال همیشه اول رفتیم خدمت مامان بر...
27 ارديبهشت 1393

((فرزندان امانت الهی و نعمت و نشانه های خدا هستند))

نعمت خدا، نشانه خدا و امانت خدا سلام سلام زندگی مادر سلام نفسم و سلام عمرم سلام رومحم سلام وجودم سلام هستی ام سلام جشمام و سلام همه لطف خدا خوش امدی به زندگی من و بابا خوش تو الان یه خانم بزرگی ولی روز به روز قلب من برات تنگ تر میشه و باز دلم میخواد بهت بگم خوش امدی زندگیم.   شرمنده الان باید برم کلاس ورزش بعد میام باز از دل تنگی هام برات مینویسم. و چند تا عکس میگذارم برات از نوروز این هم عکس بابابزرگ است و شما برای ایشون نتیجه اول هستی.(ایشون تو حیاط خونه مامان جون نشسته و داره تو و باباجون را که در حال عکاسی در باغچع هستی را نگاه میکنه و لذت میبره.(النا بابابزرگ خیلی دوستت داره با وجود اینکه بعد از سکته ایی که ...
20 ارديبهشت 1393

همه بگید ماشاالله

سلام .دختر نازنینم   خداوند انسان را با تفکر خاصی خلق کرد و برای او شرایط خاصی آفرید تا انسان در این دنیا محک بخورد. و تو دختر عزیزم به دنیا امدی تا زندگی کنی و آموزش ببینی و آزمایش شوی و لذت ببری النای عزیزتر از جانم امروز شما برای اولین بار توانستی روی پاهای خودت بدون هیچ تکیه گاهی بایستی واز این کار خودت خیلی خیلی خوشحال شدی و هی زوق زوق کردی تا بلاخره افتادی نمی دونی بابا هدایت چقدر زوق زد .من و بابا کلی تشویقت کردیم و بعدش مثل همیشه تو بغلمون گرفتیم و بوسیدیمت. مبارک مبارک مبارکت باشه.از این به بعد تو می توانی روی پای خودت بایستی و برای این کار به من و بابا احتیاج نداری عزیز دلم. راستی ماه آینده تولدت است.میخوا...
17 ارديبهشت 1393

النا جان نه ماه دارد

سلام عشق مامانی روز به روز که نگاهت میکنم زیبا تر و جذاب تر میشی.هیچ وقت فکر نمی کردم یه بچه بتونه اینقدر حس خاص زیبا به یه خونه هدیه بده.تو یه حس خیلی خیلی زیبا هستی . دلم برای مامان جون خیلی اذیته.آخه به من میگه تو هر چقدر که النا را دوست داشته باشی من بیشتر دوستش دارم چون اون بچه ی بچه ام است و مغز بچه هام .خوشبحالت مادر جون برای تو یه تشبیه بسیار زیبا استفاده میکنه .خدا کنه که تو هم یه نوه ی خوب براش باشی ... النای مامان تو روز به روز داری بزرگتر می شی  و همش شیطونی هات بیشتر میشه و دوست داری خیلی از کار هایت را خودت انجام بدی مثل همین پرتقال خوردن. راستی 22 بهمن تولدت سامان جان (پسر قندو نبات دایی محمد) بود.تو هم ...
6 اسفند 1392

خدای ما مهربونه

دخترم  سلام   بودن ونبودن ادم ها دست خودشون نیست ادم ها را خدا هدیه میده وخودش هم هر موقع دوست داشت میگیره. اما توی این دنیا  ادم  هایی هستند که عزیز ودوست داشتنی هستند برای همدیگر.مثل تو که برای همه عزیزی. اما تو  با دعای کسی به دنیا امدی و به من و بابات هدیه شدی که اون خیلی خیلی دعا کرده بود. اره مامان برزگت بود.مامان بابا هدایت. اما خیلی خیلی زود از پیش ما رفت .فقط بدون که تو همه چیزش بودی .خیلی خیلی دوستت داشت.خیلی بیشتر از اونی که فکرش را میکنی. امیدوارم همیشه یاد او برات باعث آرامش باشه و دعای مادربرزگت باعث خوشبختی و سلامتیت. چهلم مامان بزرگت تازه تموم شده. خدا کنه حال بابات بهتر بشه...
6 اسفند 1392

النا فرشته

سلام خودت را ببین   ببخش مادر خیلی بهت سر نزدم. اخه خیلی خیلی سرم شلوغ بود.می دونی چرا به چند دلیل خوب و یه دلیل ناراحت کننده دلیل خوبش اغاز بازگشت به کارم و دلیل بدش....(بزرگ شدی بهت میگم)   چون توخیلی فضول و شیطون هستی راستی امروز برای اولین بار چهاردسته پا رفتی تو الان نه ماه و دو هفته داری النا جونم ما برای نوروز میریم اهواز خداکنه خسته نشی چون داریم با ماشین میریم. مامان من و بابا هدایت منتظر دندون هات هستیم دیگه .   ...
دی 1392

عشق مامانی و بابایی

حمد و سپاس مخصوص خداوند است.   خدای خوب و مهربونم سلام نمی دونم باید از کجا و چطوری شروع کنم و چی بنویسم .اما می دونم که با به دنیا امدن دخترم از اون ثانیه اولی که دیدمش تورا شکر کردم .شکر .شکر شکر هدایت هم مثل من بود.رنگش پریده و لب هاش خشک خشک. اخه با به دنبا امدن دخترمون ما خیلی حول شدیم.خیلی خیلی. خوب مامان حالا اولین داستان زندگیت را گوش کن یکی بود یکی نبود من از سر کار برای استخر رفتن رفته بودم بیمارستان .اما بعدش سونوگرافی دادم و بهم گفتند النا خانم باید تا چند دقیقه دیگه به دنیا بود.مامان جون  اهوازی همون روز پروازش با تاخیر انجام میشد.من بودم و بابات .با یه دنیا از ترس سزارین.خدایا چه کنیم. توی این ...
10 آذر 1392