النا لپ گلیالنا لپ گلی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
پیوند عشق من و باباپیوند عشق من و بابا، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
بابای النابابای النا، تا این لحظه: 44 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

دفترچه خاطرات النا جان

آغاز مرحله ی جدید در زندگی دخترم

سلام سلام ماما سلام خانم خانما.سلام عشقم و سلام هستی ام اتفاقات جدید در زندگی همه آدم ها باعث میشه تا هیچ کدوم از روزهاشون شبیه روز قبلشون نباشه . روز به روز بزرگتر و خانم شدنت هم باعث میشه یه سری کارها و رفتارهای جدید بکنی که عامل میشه هیچ  کدوم از روزهات شبیه روزقبلت نباشه عزیزم. دختر مهربانم با توجه به اینکه وارد 21 ماهگی شدی و با توجه به اینکه من و بابا را برای خوردن غذا خیلی اذیت می کردی و اصلا تپل نمیشدی آقای دکتر مقدادی ، دکتر دلسوز و مهربون شما دستور داد تا دیگه شیرت قطع بشه. من هم با مامان جون و چندتا از دوست های خوبم که بچه هاشون از شما کمی بزرگتر بودند مشورت کردم  و با توسل به خدا و ائمه و دعای خیر مادربزرگتت وا...
27 بهمن 1393

سفر و کلی هدیه

سلام دختر  مهربونم سلام خانم  خانما امروز 8/11/93 است و شما الان دقیقاً یک سال و هفت ماه و بیست و پنج روزه شدی. اول می خوام یه خبر خوش بدم اونم اینه که تو از دیروز برای اولین بار تونستی یه جمله ی سه کلمه ایی بگی. باور من و بابا نمی شد اما تو خیلی یک دفعه ایی شروع کردی و گفتی تاب تاب عباسسسسس تاب تاب عباسسسسسسسسس من و بابا از خوشحالی بال در آوردیم و خدای مهربون را برای نعمتش شکر کردیم. مامان ما برای سال مادربزرگت به دزفول سفر کردیم و به لطف خدا مراسم بسیار عالی برگزار شد. اما وقتی برای دیدن مادرجون و پدر جون به اهواز سفر کردیم  پدر جون برات یه سوپرایز داشت ببین.... شما هم زود زود حس مالکیت...
8 بهمن 1393

النا جون و بزرگ شدنش

سلام سلام ستاره، دختر طلا کی داره سلام غنچه ی گلم ،‌ سلام بهترین دختر خدا، سلام خانم خانما روزها تند تند میگذرند و شما روز به روز بزرگ تر میشی .عشق و من وبابا هم به تو چند برابر تر میشه.تو بهترینی؛ بهترین بهترین و خیلی خوب و مهربونی. مهربونیت را من نمی گم همه میگن.میگن دخترت قلب مهربونی داره و عاشق محبت کردنه . مامانی خوشحالم که نظر دیگران نسبت به تو خیلی خیلی خوب و عالیه .همیشه برات دعا میکنم که عاقبت هم مثل قلب مهربونت خوب خوب باشه. دخترم امروز که دارم برات می نویسم یک سال و هفت ماهه شدی . واکسن یک سال و نیمه  ایی شما خیلی خیلی سخت بود، هم برای تو هم برای ما اما گذشت.اما به  لطف خدا و نذر و نیاز هایی که برا...
1 بهمن 1393

آخرین واکسن نوزادی دخترم

سلام دختر مهربونم سلام محبت خدا سلام وجودم عبور روزهای سرد پاییزی و آمدن زمستان سرد نشان از عبور زمان و پیرشدن ما میده اما بهترین آوازش رشد و شکوفایی دخترم است. رسماً امروز یک سال و نیمه شدی و 18 ماه از تولد گلم میگذره.خوشحالم می دونی چرا؟ چون با تو اینقدر خوشم که اصلا متوچه عبور ساعت و روز و ماه نمیشم چه برسه به فصل توی این ماه شما باید آخرین واکسنت را بزنی و به سلامتی دیگه واکسن نداری تا اول دبستان همه میگن واکسن سختی است .خدا به من و بابا رحم کنه .آخه ما دست تنها هستیم و اگه تب شما بالا بره مطمئن هستم که خیلی مصطرب میشیم. النا جان نمی دونم که تو کی می تونی خودت از دست نوشته هام بخونی اما همه اینها را مینویسم تا با خوندنشون ...
13 آذر 1393

دردانه ی قلبم النا

سلام دختر دردانه ام سلام  عشق مامان ، نفس بابا ، سلام گل خوش بویم اینقدر که حسن دوست داشتن تو زیاده که احساس میکنم کلمات در مقابل من کم میارن.تو بهترین میوه باغ زندگی ام هستی .تو زیباترین نسیم ی هستی که خدا برای وزیدن آفریدن.تو ، تو هستی و من عاشق تو. معمولاً  اینقدر خانمی می کنی که یادم میره دخترم فقط یک ساله و اندی داره. اینقدر مهربونی که یادم میره تو هنوز برای مهربونی کردن و عشق ورزیدن کوچیکی.اما نه ، نه  تو خیلی بزرگی و مهربون . دیروز صبح وقتی داشتم میرفتم اداره با سر و صدایی که کردم تو بیدار شدی .خاله آذری مهربون آمده بود پیشت .اما شما تا از خواب بیدار شدی .اول نشستی و سلام کردی .بعد از...
24 آبان 1393

یه سلام پاییزی با کلی باد عکس

سلام سلام من آمدم سلام فرشته ی خوبی ها  سلام پری رویاها سلام هستی من سلام دخترم شرمنده هستم که یه چند هفته ایی نرسیدم برات متنی بگذارم.اما قول میدم امروز هم از شیرین کاری های قشنگت بنویسم هم عکس های زیبات را برات بگذارم. النای بهاری من با عبور روز ها تو بزرگتر میشی و عاقل تر و خانم تر .جونم برات بگه که دیگه تمام اجزای بدنت را میشناسی و تا بگم النا پات کو زود پاهات را بالا میاری و هی میگی پاپاپا تا میگم دستت کو زود میگی دس  دس دس تا میگم کو زبونت زبون زیبات را زود در میاری. راستی اینقدر قشنگ میشماری میگی اگ  دوگ سگ.ه لامپ میگی امپ و به نعنا میگی نععنعا. جونم برات بگه که تو خانم شدی خیلی  کمک من می کنی ...
23 مهر 1393

دختر باهوش و مهربون

سلام مامانی امروز آخرین چهارشنبه شهریور و آخرین چهارشنبه تابستون است.خونه ما در تابستون معمولا مهمون های زیادی رفت و آمد میکنند اما توی مابقی ماه ها نه .متاسفانه باز من و تو و بابایی می مونیم و یه دنیا دلتنگی عزیزانمون.بیا با هم دعا کنیم که هیچ وقت این حس سراغمون نیاد و همیشه زود زود عزیزانمون را ببینیم. النای مامان تو از دیشب تا حالا یاد گرفتی که مثل یه طوطی اعداد را پشت سر هم بشماری .البته صدات خیلی واضح نیست اما میشه متوجه شد که داری اعداد را میشماری. ماشااله نفس مامان. این هم شما با دوستای تهرانت فاطمه سادات و النا جان سید احمد ، فاطمه سادات و النا جان دوستت داریم خیلییییییییییییی ...
26 شهريور 1393