النا لپ گلیالنا لپ گلی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
پیوند عشق من و باباپیوند عشق من و بابا، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
بابای النابابای النا، تا این لحظه: 44 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

دفترچه خاطرات النا جان

آخرین واکسن نوزادی دخترم

سلام دختر مهربونم سلام محبت خدا سلام وجودم عبور روزهای سرد پاییزی و آمدن زمستان سرد نشان از عبور زمان و پیرشدن ما میده اما بهترین آوازش رشد و شکوفایی دخترم است. رسماً امروز یک سال و نیمه شدی و 18 ماه از تولد گلم میگذره.خوشحالم می دونی چرا؟ چون با تو اینقدر خوشم که اصلا متوچه عبور ساعت و روز و ماه نمیشم چه برسه به فصل توی این ماه شما باید آخرین واکسنت را بزنی و به سلامتی دیگه واکسن نداری تا اول دبستان همه میگن واکسن سختی است .خدا به من و بابا رحم کنه .آخه ما دست تنها هستیم و اگه تب شما بالا بره مطمئن هستم که خیلی مصطرب میشیم. النا جان نمی دونم که تو کی می تونی خودت از دست نوشته هام بخونی اما همه اینها را مینویسم تا با خوندنشون ...
13 آذر 1393

دردانه ی قلبم النا

سلام دختر دردانه ام سلام  عشق مامان ، نفس بابا ، سلام گل خوش بویم اینقدر که حسن دوست داشتن تو زیاده که احساس میکنم کلمات در مقابل من کم میارن.تو بهترین میوه باغ زندگی ام هستی .تو زیباترین نسیم ی هستی که خدا برای وزیدن آفریدن.تو ، تو هستی و من عاشق تو. معمولاً  اینقدر خانمی می کنی که یادم میره دخترم فقط یک ساله و اندی داره. اینقدر مهربونی که یادم میره تو هنوز برای مهربونی کردن و عشق ورزیدن کوچیکی.اما نه ، نه  تو خیلی بزرگی و مهربون . دیروز صبح وقتی داشتم میرفتم اداره با سر و صدایی که کردم تو بیدار شدی .خاله آذری مهربون آمده بود پیشت .اما شما تا از خواب بیدار شدی .اول نشستی و سلام کردی .بعد از...
24 آبان 1393

یه سلام پاییزی با کلی باد عکس

سلام سلام من آمدم سلام فرشته ی خوبی ها  سلام پری رویاها سلام هستی من سلام دخترم شرمنده هستم که یه چند هفته ایی نرسیدم برات متنی بگذارم.اما قول میدم امروز هم از شیرین کاری های قشنگت بنویسم هم عکس های زیبات را برات بگذارم. النای بهاری من با عبور روز ها تو بزرگتر میشی و عاقل تر و خانم تر .جونم برات بگه که دیگه تمام اجزای بدنت را میشناسی و تا بگم النا پات کو زود پاهات را بالا میاری و هی میگی پاپاپا تا میگم دستت کو زود میگی دس  دس دس تا میگم کو زبونت زبون زیبات را زود در میاری. راستی اینقدر قشنگ میشماری میگی اگ  دوگ سگ.ه لامپ میگی امپ و به نعنا میگی نععنعا. جونم برات بگه که تو خانم شدی خیلی  کمک من می کنی ...
23 مهر 1393

دختر باهوش و مهربون

سلام مامانی امروز آخرین چهارشنبه شهریور و آخرین چهارشنبه تابستون است.خونه ما در تابستون معمولا مهمون های زیادی رفت و آمد میکنند اما توی مابقی ماه ها نه .متاسفانه باز من و تو و بابایی می مونیم و یه دنیا دلتنگی عزیزانمون.بیا با هم دعا کنیم که هیچ وقت این حس سراغمون نیاد و همیشه زود زود عزیزانمون را ببینیم. النای مامان تو از دیشب تا حالا یاد گرفتی که مثل یه طوطی اعداد را پشت سر هم بشماری .البته صدات خیلی واضح نیست اما میشه متوجه شد که داری اعداد را میشماری. ماشااله نفس مامان. این هم شما با دوستای تهرانت فاطمه سادات و النا جان سید احمد ، فاطمه سادات و النا جان دوستت داریم خیلییییییییییییی ...
26 شهريور 1393

شیطون خونه

سلام دختر شیطون خونه امروز 13 شهریور است تو امروز دقیقا یک سال و دو ماه و سه روزه شدی.خوشحالم و خدا راهمیشه شکر میکنم که تو را به من هدیه داده .من و بابا هدایت از روزی که خدا شما را به ما هدیه داده حال و احوال خونمون خیلی خوبه.تو باعث شادی  و نشاط زندگیمون شدی و این باعث میشه که مرتب ما خدا را شاکر باشیم. هفته ی پیش خاله ندا و مامان جون آمده بودند پیشمون خیلی خوش گذشت.تو هم ایقدر سرگرم  بودی و خود شیرنیی کردی که مطمئنم خاله ندا بعد از رفتنش خیلی ناراحته که نمی تونه تو را زود به زود ببینه. راستی تو الان مدتی است یادگرفتی تو شکم بابا هدایت فوت کنی و هی اون را قلقلک بدی .آخه بچه چقدر شیطونی میکنی   ...
13 شهريور 1393

عشقم باهوشم

سلام ستاره خوبی ها سلام عشقم سلام دختر نازنینم امروز می خوام از خانم شدنت بنویسم.امروز می خوام از عاقل شدنت بنویسم .امروز می خوام بگم که تو خیلی دختر باهوشی هستی .(لا حول و لا قوه الا بلله العلی العظیم) دخترم تو دقیقا یک سال و دو ماه و چهارده روزه شده بودی که تونستی چشم هات را به ما با چشمک زدن ،بینی قشنگت را با گرفتنش و زبان خوشکلت را با درآوردنش به من و بابا نشون بدی. تو الان یاد گرفتی حلقه  های هوشت را از گردن استوانه ایی در بیاری و مجدد همه را توی جای خودشون جا بدی. عشق مامان تو میتونی الان از کلمات آب،بابا،ماما،می می،ده ده،نه،چهه(چشم)،به به  استفاده کنی. این اتاق دخترمه این اتاق تو خونه با...
10 شهريور 1393

دومین سفر شمال

سلام فرشته زیبایی ها سلام النای قشنگم،سلام پرنسس من از اونجایی که تو عاشق سفری  و از اونجایی که بیرون رفتن و دیدین مکان های جدید خیلی هیجان انگیز برات است من و بابا هدایت به اتفاق پدرجون و مادر جون برای تعطیلات عید فطر به کلاردشت سفر کردیم.عجب سفر رویایی بود.عمه فخری هم با ما به این سفر امده بود .رخساره و فرهاد و فرامرز همسفرهای خوبی برای ما بودند و تو تا تونستی اونها را سرکار گذاشتی و مشغولشون کردی .روز اول خود کلاردشت را حسابی گشتیم این هم عکس هات     روز دوم دریا رفتیم و تو برای اولین بار شنا رفتی. تو بغل باباجون و با نظارت عمه فخری روز سوم هم رفتیم وسط جنگل و نهار مهمون آقایون بودیم  خیل...
14 مرداد 1393

سرم خیلی شلوغه واییییییییییی

سلام امروز بعد از سه هفته تازه سرم یه کم خلوت شده بیام یه سری به وبلاگ دختر زیبایم بزنم. این مدت هم درگیر امتحانات خودم بودم هم امتحانات دانشجویانم.توی خونه هم که از دست تو اروم قرار ندارم.همش منو سر کار میگذاری .بابا نی نی اینقدر شیطونی نکن. دختر قشنگم من و تو زمانی که اهواز بودیم دیدن یه نی نی رفتیم که خیلی ناز بود.البته بچه خان بود آآآآآآآ.اره امیر علی را میگم.نی نی بود اما خیلی ما دوستش داشتیم.خدا به مامان و باباش ببخشدش. این هم عکسش خوشحالم به خاطر اینکه تو داری راه میری .البته می خوری زمین اما نسبت به سنت ماشالله خیلی خیلی خوب داری شیطونی میکنی .امیدوارم عاقبتت ختم به خبر بشه. راستی مامان جون مهرب...
5 تير 1393

خیلی خوش آمدید

سلام خانم طلا سلام دختر بلا سلام فرشته ی خدا سلام نفس مامان سلام خانم خانما و سلام به همه اونایی که با تشریف فرمایشون توی تولد دخترم هم من ، هم دخترم را خوشحال کردند. ممنون از همه که با اومدنشون در تولد النا جان که در شب میلا امام زمان بود  برای عاقبت بخیری دخترم دعا کردند.ممنون از هدایای خیلی زیباتون.امیدوارم بتونم براتون جبران کنم این هم چند تا عکس از تولد دخترم در اهواز   این هم آخر شب و تولد بابا جون (سوپرایززززززززززز) و ممنون ویژه از مهشید جون که با وجود اینکه کنکور داشت اما یه وقت کوچیک برای ما خالی کرد امیدوارم که درکنکور امسال یه موفقیت عالی داشته باشه...
4 تير 1393

همه تو را دوست دارن

سلام مامانی سلام عشق من دخترم ندیدن تو و کنارت نبودن روزانه داره بیشتر ازارم میده.یه موقعی دلم میخواد دو تا بال داشتم می امدم می بوسیدمت و نارت میکردم و برمیگشتم اداره.اما اینا همش آرزو است تو فامیل های بسیار مهربونی هم داری مثلا عمو محمد. بنده خدا به خاطر اینکه بتونه هدیه تو را خود روز تولدت بده از دزفول با اتوبوس امده تهران . برات یه هدیه ی خیلی خاص هم اورده ببیننننن ازش ممنونیم. عمو محمد خیلی مهربونه و یه یادگار خیلی خیلی خوب از مامانش است.خدا کنه عاقبت به خیر بشه و یه زندگی آروم و بدون دقدقه داشته باشه.ممنون وممنون ...
14 خرداد 1393